دانشگاه نوشت های من...

"خاطرات دانشجویی"

"خاطرات دانشجویی"

دانشگاه نوشت های من...
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۱۲ رمضان

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۳:۵۸۳۰
مرداد

دیروز باخان جونم میحرفیدم .بهم گفت تو خیلی کم توقعی تو گمنامی !!خودت رو فدای دیگران میکنی .یه لحظه دلم،به حال دلم!!سوخت شدید هم بود به حدی که منو یاد همه مشکلات زندگی  انداخت .خان جونم راس میگف؟نمیدونم الله واعلم

۱۹:۳۴۲۵
مرداد

چن روزه به سرم زده برم مهد کار کنم .اما از یه ور میگم کی  به من کار میده دلم برا خودم تنگ شده برا اون همه برو بیایی که تو دانشگاه داشتم وقت غذا خوردن نداشتم وهمیشه بیسکویت ساقه طلایی به دادم میرسید ..عجب دورانی داریم بی هدف پرسه میزنم الان واقعا میفهمم وقتی میگن کار نیست،بیکاری ریشه همه مشکلاته چقدر به جا ودرسته.امروز داشتم اون عکس های فضا سازی رو نگاه میکردم چقد دلم تنگ شد برای اون کاغذ الگو ها ماژیک ها ...چقدر فاصله ها زیاد شدن هی دیگه از مدیر هم خبری نیس ...کلا عجیب شده دوران الان از وقتی این فضای مجازی اومده ها شاید ده تماس با گوشی نگرفته باشم وباهام تماس نگرفته باشن یه دورانی اونقد با گوشی صحبت میکردم گوشام داغ میکرد ونمیشنیدم اما الان نه دیگه همه پی ام میدن تازه بعضیا هم مارو فراموش کردن..دلم یه کم استرس دانشگاه رو میخواد با چاشنی دعوا هایی که با فرهنگی ورئیس میکردم سر قبول کردن طرح هامون پیروز همه ماجرا ها ما بودیم.امروز چیزهای زیاد دیگه ای تو ذهنم ورق خورد یاد ابلیس افتادم اصلا نفهمیدم چرا نامه براش مینوشتم این همه مدت.الان که دارم مینویسم یه جوان 25 ساله هستم که دلش میخواد کار کنه به خدا بیشترش هم برا دل خودمه