دانشگاه نوشت های من...

"خاطرات دانشجویی"

"خاطرات دانشجویی"

دانشگاه نوشت های من...
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۱۲ رمضان

۲۳:۰۴۱۴
ارديبهشت

شنیده ها حاکی از اونه که یک عدد انسان قدر نشناس روقراره دعوت کنن یا شاید هم نه.میدونی چیه وقتی یه چیزی بهت دادن قدر ندونستی باید بره .غر نزن یا بهتر بگم زر اضافه نزن.فهمیدی.بیشتر طعم میزبانی رو چشیدم تا مهمانی...

۲۰:۳۳۱۹
فروردين

همه با من خیالشون راحته من به کی خیالم راحت باشه من کسی رو ندارم جدی میگم هیچ کس ،آن کس من نیست...

۲۲:۰۴۲۷
بهمن

درد دل ما به درد هیچ کس نمیخوره واسه این میام اینجا...

راستش اهل درد دل کردن هم نیستم  شاید به همین خاطره ک به کسی چیزی نمیگم جز روزمرگی ها هوا خوب شده ها اخ اخ دیدی چقدر وسایل گرون شده .گوشت رو دیدی قیمتش چقد زیاد شد .اخی  چقدر زمونه ی بدی شده .خسته شدم از شب وروز های تکراری از زندگی بی هدف ازبی برنامگی از بی ایمانی جدی از این اخری بیشتر خسته شدم من مسلمانم اما ایمانم ...ایمان ندارم جدی میگم ازخودم بیزارم که چی بشه دارم زندگی میکنم و بی برنامه جلو میرم اخه لامصب !!یه خورده ایمان بیاردلم

حوصله ندارم بنویسم جدی من زرم اعصاب ندارم ها

۱۷:۵۳۰۳
بهمن
شنیده ها حاکی از اونه که همه فک میکنن من از مرز ازدواج گذشتم و در واقع خیلی وقته که رد کردم.دلم به حال خودم میسوزه از اینکه اینجا تو چنبن فرهنگی بزرگ شدم .آخه ببخشید ها قرار نیست هر ...از اون ور اومد باهاش وصلت کرد که.به جهنم که هم خونه داره هم ماشین هم شغل پر درامد !!!دیوانه شدم از دست این زندگی.😭😭😭😭 دم خدا گرم که تنهایی رو برا خودش پسندید.اقا ایهاالمردم!! منو به حال خودم بزاریدشما ول کنید من زندگی میکنم .یه خورده به کار خودتون رسیدگی کنید به خدا اون دنیا هم هست حساب باید پس بدیدها .از ما گفتن بود...از شما هم لابد نشنیدن ..خدایا کمی صبر به من وکمی هم ....به بقیه🙏🙏🙏🙏
۲۰:۲۲۰۸
دی

همیشه فکر میکردم وقتی بزرگ شدم مشکلات همه رو حل میکنم ومیشم قهرمان زندگی بقیه وهمه به من افتخار میکنن وبرای خودم برو بیایی داشتم توی ذهنم .حالا که بزرگ شدم و۲۷ساله شدم با کوله باری از مشکلات رو به رو شدم از ریز ودرشت بعضیارو حل میکنم وبعضیا رو فراموش. شدم دقیقا همون کسی ک دوران بچگی در ذهنم پرورانده بودم تک تک مشکلات دیگران روگوش میکنم وقابل حل ها رو حل وبقیه رو یه جوری براشون جا میندازم سخته اینجور زندگی کردن نه تنها قهرمان نشدم بلکه واقعابی هدف وبی برنامه دارم رو یه جاده ی ناهنوار راه میرم از گوشه کنار هم مشکلات مثل مانع وارد میشن سخته زندگی کردن وسخت تر از اون تحمل کردنه من دلم میخواد آزاد بشم از بند 

۱۵:۲۰۱۳
مهر
سلام شاید باور نکنی اما خیلی خیلی خسته شدم .خسته که میگم منظور م خستگی جسمی نیست واقعا از لحاظ روحی خسته شدم دلم یه تغییر میخواد 
یادم میاد یه بزرگی گفته بود هروقت چیزی خواستیداز امام زمان بخواید منم الان با این خستگی درد دل میکنم من خیلی وقته فقط نفس میکشم علائم حیاتی خوبه مثل ساعت کار میکنه...من راه علاج میخوام من خسته میشم وقتی میبینم چطور به من وزندگیم لطمه زدن والان راحت دارن زندگی میکنن و به رخ من میکشن .من چیکار کنم با این درد بزرگ به خدا واگذار کرده بودم ولی عجب صبری خدا دارهمن کجای این دنیا نشستم چیکار دارم میکنم تا کی باید مثل حیوانا باشم اینا درده وخیلی هم بزرگه دلم از غصه این درد ها داره میترکه راه علاجی ندارم دیگه کار از دید حقارت هم گذشته غم ها زیادن شاید باور نکنی مثل یک کوه یک تنه ایستادم دلم یه موج میخواد موجی غبار خستگی رو از  پاک کنه میشه این درد رو خاتمه بدی یا زندگی منو؟؟!!البته من خودم رومیشناسم بعد از مرگ هم این درد درمان نداره خدایا منو حفظ کن سرم خیلی درد داره از اون درد هایی که فقط تو راه چاره اونی خواهش میکنم کمکم کن من با یه امیدی برات نوشتم میدونم از دلم خبر داری چ کنم که من دیوانه شدم خداااااا
۰۰:۱۷۲۵
شهریور

اونچه ک مسلمه همیشه سعی براینه که یه باری یا غمی رو از رو شونه کسی ک یتیم شده برمیدارن وبه قولی غمخوارش میشن .یا بهش سر میزنن و تنها نمی زارنش .بهش محبت میکنن براش دلسوزی میکنن و خلاصه کلام هواشو دارن....



اما اینجا تودل خونه ما همه چیز جور دیگه اس باری رو ، رو دوشت میزارن غمهاشون رو باهات تقسیم میکنن وگلایه پشت گلایه که چرا محبت نمیکنید!! وباید براشون دل سوزوند و همه جوره حمایتشون کرد...


پس من کجای این جهان ایستادم .نقش من تو زندگی چیه چرا نمیزارید زندگی ،نه فکرزندگی خودم باشم آیا کلمه خستگی تا ب حال به گوشتون خورده ؟؟!!کاش بودی واینجا هوا بد جور نفس گیره

۰۲:۱۳۱۱
تیر

امشب شاید دوباره قدم در راهی گذاشتم که آخر وعاقبتی جز ....نداره

خدایا راه نشانم بده شاید این بار ابلیس هرشب کنار من سر بر بالین میگذارد که اینقدر صدای نفس هایش آزار دهنده است اینجا هوا برای نفس کشیدنم نیست

۲۳:۲۴۱۷
اسفند

چقد زود میگذره انگار همین دیروز بود که تو جلسه راهیان نور نشسته بودم

بفرمایید مسئول فرهنگی

من ریزه میزه هم تو این همه ادم گلویی صاف کردم . شروع به ز...زدن کردم.ببخشید خوب الان که فکر میکنم خجالت میکشم من کجا واون ادم ها کجا الان همه شون ادم حسابی ان وبهترین جاهای فرهنگی کار میکنن ها.

هی بگذریم از اون ماجراهادلم برای همه چی تنگ شده برا غرزدن هام !!برا فضا سازی ها برا شهید گمنام برا مسجد حتی برا اون دوستایی که خیلی اذیت میکردن وحالمون رو میگرفتن .الان بزرگ شدم بزرگتر از اون چه که فکرش رو میکردم البته هنوز هم جاداره که آدم بشم.

یاد اون دوران بخیر یاد اون نصف شبی که بسته فرهنگی میزدیم  وچایی درس کردیم بردیم خخخخخخ. از این صفحه که هیچ کدوم از اون رفقاازش اطلاع ندارن از همه شون تشکر میکنم از اینکه بهم اعتماد کردن ازاینکه منو لایق دونستن .امید وارم که یه روزی همون شهید گمنام دانشگاه یه جایی دستتون رو بگیره که اون انرژی مثبتش هم به من برسه

۲۳:۲۸۲۴
دی

من خودم زاده سرمای شب دی ماهم👇👇

شاعر این شعر عجب قشنگ گفته